ترنم یاس | ||
دوستان من سلام امروز سالگرد بازگشت آزادگان سرافراز به ایران بود. تلویزیون برنامه های از آن زمان نشان داد و این بهانه ای شد که خاطرات زمان نوجوانی ام برایم زنده شوند . دوستان بهترین دوران عمر و شیرینی لحظاتی که طعم ان هیچ گاه فراموش نمیشود . یادم می آید شبی که بازگشت اولین گروه از آزادگان را نشان میداد همه در مقابل تلویزیون گریه میکردیم . هر روز لیست افرادی که آزاد شده بودند را گوش میکردیم تا شاید نام آشنایی بشنویم . تا این که آزاده کوچه ما هم آزاد شد . سه روز کوچه را آذین بستند و مردم هر شب تا دیر وقت در خیابان شادی میکردند تا این که ایشان آمدند . یکی از جوانان محل او را بر دوش گرفت و تا خانه رساند و مردم جلوی در خانه انها جمع شدند و شادی میکردند.آن شبها را هیچ وقت فراموش نمیکنم ..خلاصه برایتان بگویم که شاید در دوران دفاع مقدس عده ای از شما هنوز به دنیا نیامده بودید و یا آنقدر خرد سال بودید که خاطره ای از آن دوران ندارید.بعد هم عده ای نادان آمدند و آن دوران را با حال و هوای خودشان سنجیدند و چون بعضی از مسائل برایشان قابل درک نبود یا دلشان نمیخواست درک کنند گفتند این چیز ها را رزمنده ها با غلو میگفتند و خلاصه آنقدر به باور ها ی ما چوب نقد زدند و چپ چپ نگاه کردندو نام خرافه بر اعتقادات ما گذاشتند وقتی کسی از معجزه واز عنایات حق تعریف میکرد که عدهای باورشان شد که هیچ خبری نبوده و سعی کردند همه چیز را عادی جلوه بدهند . من اول جنگ کودک 3-4 ساله بودم و همان موقع میفهمیدم که جنگ را عنایت حق دارد به پیش میبرد .دنیای کوچکی است. و لی چقدر زود فراموش میشود آن چه که نباید فراموش گردد امشب دنیایی از خاطره در مقابل چشمانم آمده . به یاد اولین روز های جنگ افتادم که 3 ساله بودم و وقتی هواپیماهای عراقی حمله میکردند و رادیو آژیر وضعیت قرمز میزد چقدر میترسیدم . یادم هست که تلویزیون آموزش میداد که موقع حمله هوایی چگونه دراز بکشیم . شیشه ها را باچسب به صورت ضربدری تقویت میکردند تا از موج انفجار به داخل پرتاب نشود.و در خیابان مردها فریاد میکشیدد خاموش کن!!! چراغاتو خاموش کن!!!!و شهر خاموش میشد و ساکت ............................. فقط صدای تیر های ضد هوایی بود و ردیف گلوله های رنگین ضد هوایی در آسمان شب...................... و ناگهان صدای چند انفجار و اضظراب همه:: یعنی کجا رو زد؟؟؟ حتی میترسیدم گریه کنم . فکر میکردم اگر گریه کنم روحیه رزمنده ها ضعیف میشه و دشمن رو شاد کردم برای همین بغضم رو فرو میدادم و در دل دعا میکردم:خدایا صددامو بکشش [ سه شنبه 89/5/26 ] [ 11:34 عصر ] [ ترنم یاس ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |