در هشتمین روز از ماه ربیعالثانی 232 هجری قمری حضرت امام حسن عسکرى(علیه السلام) جهان را به قدوم خود منور فرمودند.(اعلام الورى : ج 2 ص 132. فیض العلام: ص 229)
محل تولد فررند امام هادی(ع) مدینه و مشهورترین القاب ایشان زکى، نقى و کنیه حضرتش ابومحمد است.
آن حضرت را براى زیر نظر داشتن و کنترل رفت و آمدها، در محل سکونت سپاهیان دربار عباسى مسکن داده بودند؛ و از همین جاست که به آن حضرت ((عسکرى)) مىگویند. (ریاحین الشریعه: ج 3 ص 24. ارشاد: ج 2 ص 313)
روزى یکى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مىکرد، بچّههائى را دید که مشغول بازى هستند. و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسکرى علیه السلام را دید - در حالى که کودکى خردسال بود - کنارى ایستاده و گریه مىکند.
بهلول گمان کرد چون این کودک، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّهها مىنماید و با حسرت گریه مىکند؛ به همین جهت جلو آمد و اظهار داشت: اى فرزندم! ناراحت مباش و گریه نکن، من هر نوع اسباب بازى که بخواهى، برایت تهیه مىکنم.
حضرت در همان موقعیت و با همان زبان کودکى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى کم عقل! مگر ما انسانها براى سرگرمى و بازى آفریده شدهایم، که با من این چنین سخن مىگوئى.
بهلول سؤال کرد: پس براى چه چیزهائى آفریده شدهایم؟ حضرت علیه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگیرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستایش پروردگار متعال آفریده شدهایم.بهلول گفت: این مطلب را از کجا و چگونه آموختهاى؟! و آیا براى اثبات آن دلیلى دارى؟ حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حکیمانه او آموختهام، آن جائى که مىفرماید: أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکمْ عَبَثاً وَ أنَّکمْ إلَینا لا تُرْجَعُونَ. یعنى؛ آیا شما انسانها گمان کردهاید که شما را بیهوده و بدون هدف آفریدهام، و نیز گمان مىکنید براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمىکنید!؟. سپس بهلول با آن موقعیت و شخصیتى که داشت از آن کودک عظیم القدر تقاضاى موعظه و نصیحت نمود.
حضرت در ابتداء چند شعرى حکمت آمیز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول! عاقل باش، من در کنار مادرم بودم، او را دیدم که مىخواست براى پختن غذا چند قطعه هیزم ضخیم را زیر اُجاق روشن کند؛ ولى آنها روشن نمىشد تا آنکه مقدارى هیزم باریک و کوچک را روشن کرد و سپس آن هیزمهاى بزرگ و ضخیم به وسیله آنها روشن گردید. و گریه من از این جهت است که مبادا ما جزئى از آن هیزمهاى کوچک و ریز دوزخیان قرار گیریم.
با بیان چنین مطالبى، بهلول ساکت ماند و دیگر حرفى نزد. (إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620)
آشنائى به تمام لغات و زبانها و دیگر علوم
مرحوم شیخ مفید، کلینى، راوندى و بعضى دیگر از بزرگان در کتابهاى خود آوردهاند: یکى از خادمان حضرت ابوالحسن، امام علىّ هادى علیه السلام - به نام نصیر خادم - حکایت کند: بارها به طور مکرّر مىدیدم و مىشنیدم که حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام در حیات پدر بزرگوارش با افراد مختلف، به لُغت و لهجه ترکى، رومى، خزرى و... سخن مىگوید.
مشاهده این حالات، براى من بسیار تعجّب آور و حیرت انگیز بود و با خود مىگفتم: این شخص - یعنى؛ امام عسکرى علیه السلام - در شهر مدینه به دنیا آمده و نیز خانواده و آشنایان او عرب بوده و هستند، جائى هم که نرفته است، پس چگونه به تمام لغتها و زبانها آشنا است و بر همه آنها تسلّط کامل دارد؟!
تا آنکه پدرش امام هادى علیه السلام به شهادت رسید؛ و باز هم مىدیدم که فرزندش، حضرت ابومحمّد عسکرى علیه السلام با طبقات مختلف و زبانها و لهجههاى گوناگون سخن مىگوید، روز به روز بر تعجّب من افزوده مىگشت که از چه طریقى و به چه وسیلهاى حضرت به همه زبانها آشنا شده است؟!
تا آنکه روزى در محضر مبارک آن حضرت نشسته بودم و بدون آنکه حرفى بزنم، فقط در درون خود، این فکر را گذراندم که حضرت چگونه به همه لغتها و زبانها آگاه و آشنا شده است؟!
که ناگهان امام حسن عسکرى علیه السلام به من روى کرده و مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: خداوند تبارک و تعالى حجّت و خلیفه خود را که براى هدایت و سعادت بندگانش تعیین نموده است، داراى خصوصیات و امتیازهاى ویژهاى مىباشند، همچنین علم و آشنائى به تمام لهجهها و لغتها حتى به زبان حیوانات را دارند.
و نیز معرفت به نَسَب شناسى و آشنائى به تمام حوادث و جریانات گذشته و آینده را که خداوند متعال از باب لطف به حجّت و خلیفه خود عطا کرده است دارند، به طورى که هر لحظه اراده کنند، همه چیز و تمام جریانات را مىداند.
سپس امام حسن عسکرى علیه السلام در ادامه فرمایشاتش افزود: چنانچه این امتیازها و ویژگىها نبود، آن وقت فرقى بین آنها و دیگر مخلوق وجود نداشت؛ و حال آنکه امام و حجّت خداوند باید در تمام جهات از دیگران برتر و والاتر باشد. (اصول کافى : ج 1، ص 509، ح 11)
* مرحوم کلینى و برخى دیگر از بزرگان به نقل از ابوهاشم جعفرى آوردهاند: روزى در محضر مبارک حضرت ابومحمّد امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم و با خود گفتم: اى کاش حضرت نگین انگشترى، به من هدیه مى نمود تا نزد انگشترساز ببرم و رکاب مناسبى براى آن بسازد و به عنوان تبرّک به دست خود نمایم. و چون مقدارى نشستم، بلند شدم و بدون آنکه در فکر نگین انگشتر باشم، خواستم که خداحافظى کنم. پس امام علیه السلام انگشترى را تحویل من داد و فرمود: اى ابوهاشم! تو نگین خواستى؛ ولى ما نگینى همراه با رکاب آن به تو مىدهیم، خداوند آن را براى تو مبارک گرداند.
پس از آن گفتم: اى سرور و مولایم! شهادت مى دهم که تو حجّت و ولىِّ خدا هستى و امام و پیشواى من خواهى بود و من بر این شهادت اعتقاد راسخ دارم؛ سپس حضرت فرمود: خداوند متعال تو را مورد مغفرت و رحمت خود قرار دهد. (اصول کافى : ج 1، ص 512، ح 21)
قالَ علیه السلام لِشیعَتِهِ: وُصیکمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَالْوَرَعِ فى دینِکمْ وَالاْ جْتِهادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ الْحَدیثِ، وَداءِ الاْ مانَةِ إلى مَنِ ائْتَمَنَکمْ مِنْ بِرٍّ وْ فاجِرٍ، وِطُولِ السُّجُودِ، وَحُسْنِ الْجَوارِ.
به شیعیان و دوستان خود فرمود: تقواى الهى را پیشه کنید و در امور دین ورع داشته باشید، در تقرّب به خداوند کوشا باشید و در صحبتها صداقت نشان دهید، هر کس امانتى را نزد شما نهاد آن را سالم تحویلش دهید، سجدههاى خود را در مقابل خداوند طولانى کنید و به همسایگان خوش رفتارى و نیکى نمائید. (اعیان الشّیعة: ج 2، ص 41، س 30)
قالَ علیه السلام: کثِرُوا ذِکرَ اللّهِ وَ ذِکرَ الْمَوْتِ، وَ تَلاوَةَ الْقُرْآنِ، وَالصَّلاةَ عَلى النَّبىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَإنَّ الصَّلاةَ عَلى رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَناتٍ.
فرمود: ذکر و یاد خداوند متعال، مرگ و حالات آن، تلاوت و تدبّر قرآن؛ و نیز صلوات و درود فرستاد بر حضرت رسول و اهل بیتش علیهم السلام را زیاد و به طور مکرّر انجام دهید، همانا پاداش صلوات بر آنها، ده حسنه و ثواب مى باشد. (بحارالانوار: ج 75، ص 372)